ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ولی ارسطو به جای تحسین و تشویق او را شدیدا
توبیخ و سرزنش کرده و او را به جهل و نادانی نسبت داد . اسکندر نوجوان از
این عمل شدیداً ناراحت شد و از استاد خود رنجید . حضار مجلس از سرزنش
های بی مورد و بی جای استاد تعجب کرده و در مقام اعتراض از او
پرسیدند : که برای چه به جای تشویق از این شاگرد ممتاز با خشونت و
ناسپاسی بخورد کردی ؟ ارسطو جواب داد: اسکندر کودکی است که در ناز و
نعمت بزرگ شده است و درآینده ای نزدیک پادشاه خواهد شد من خواستم
مزه ظلم را به او بچشانم تا بفهمد که ظلم چه قدر تلخ و ناگوار است تا وقتی
که به پادشاهی رسید از ستم و بی انصافی و تضییع حقوق دیگران
خود داری کند.
علی ( علیه السلام ) فرمود :ستم
گناهی است که هیچ وقت
فراموش نمی شود
بیاییم در زندگی به هیچ کس ظلم و ستم نکنیم
گویند اسکندر قبل از مرگ وصیّت کرد هنگام دفنم دست راست مرا بیرون ازخاک بگذارید ، پرسیدند چرا ؟ گفت : میخواهم تمام دنیا بدانند که اسکندر با آن همه شکوه و جلال دست خالی از دنیا رفت ...