ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به غضنفر میگن میتونی نقش یوسف رو بازی کنی ؟
میگه آره ولی نمیتونم پیشنهاد زلیخا رو رد کنم
یارو خیلی گشنش بود از پشت شیشه رستوران نگاه میکنه یکی داره کباب میخوره با انگشت میزنه به شیشه ! میگه چته ؟ میگه پیازهم بخور
سه نفر دیر به قطار می رسن دنبال قطار میدون دو تاشون با هر بد بختی سوار میشن سومی نمیرسه و شروع میکنه به خندیدن. میگن چرا میخندی ؟ میگه:اخه اون دو تا واسه بدرقه ی من اومده بودن.
غضنفر رفت کتابخونه یک کتابو تا آخرخوند و به کتابدارگفت: این کتاب خیلى شخصیت داخلشه، اما محتوا نداره , کتابدارگفت: دفتر تلفنو بذار سرجاش..
لقمان را گفتند ادب از که آموختی ؟
گفت:بیا برو تو … باو..... .ایدین منو از بس پرسیدین
انقدر تو شعرا گفتن و میگن :" ای ساربان ! آهسته ران..."
انگار که شترهای صدراسلام 180 تا می رفتن.....!!!