دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
قلب را ساختی ز عشقش سرشارترین
آن که میگفت منم بهر تو غمخوار ترین
چه دل آزار ترین شد ، چه دل آزار ترین . . .
در درون ذهن من هرگز نمیمیرد کسی
مرگ احساس مرا ماتم نمیگیرد کسی
رفته ام من سال ها از خاطرات این و آن
یک سراغ ساده هم از من نمیگیرد کسی . . .
ای کاش دلم پنجره ای دیگر داشت
ای کاش خدا فقط شقایق می کاشت
ای کاش یکی می آمد و غم ها را
از قلب اهالی زمین بر میداشت . . .
دل هیچکس نمیسوزد به حال غمناکم
مگر سوزد همان شمعی که میسوزد سر خاکم . . .
غم دریا دلان را با که گوییم / کجا غمخوار دریا دل بجوییم
دلم دریای خون شد در غم دوست / چگونه دل از این دریا بشوییم . . .
هیچکس ویرانی ام را حس نکرد / وسعت تنهایی ام را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من / گریه پنهانی ام را حس نکرد
آنکه با آغاز من مانوس بود / لحظه پایانیم را حس نکرد . . .
هرکه عاشق شد جفا بسیار میباید کشید
بهر یک گل منت از صد خار میباید کشید
من به مرگم راضی ام اما نمی آید اجل
بخت بد بین ، از اجل هم ناز میباید کشید . . .
دیشب در جاده های سکوت در ایستگاه عشق هرچه منتظر ماندم
کسی برای لمس تنهاییم توقف نکرد و من تنها تر از همیشه به خانه برگشتم . . .
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این منزل ویرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
وفای شمع را نازم که بعد از سوختن
به صد خاکستری در دامن پروانه میریزد
نه چون انسان که بعد از رفتن همدم
گل عشقش درون دامن بیگانه میریزد
یک شعر زیبا
شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی
خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!!