زنی خدمت پادشاه رفت تا از عشقش به او بگوید
در مقابل پادشاه عرض کرد: من خیلی عاشق شما هستم و میخوام تا آخر عمر با شما باشم
پادشاه گفت: من پیر شده ام و حکومتم را میخوام به برادرم بدهم او از من زیباتر و قدرتمندتر است، و هم اکنون پشت سر شما ایستاده است
زن به عقب چرخید تا برادر پادشاه را ببیند اما کسی نبود
پادشاه گفت: اگر عاشق من بودی عقب و نگاه نمیکردی