ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
یک خانم روسی و یک آقای آمریکایی با هم ازدواج کردند و زندگی شادی
را در سانفرانسیسکو آغاز کردند. طفلکی خانم، زبان انگلیسی بلد نبود اما
میتوانست با شوهرش ارتباط برقرار کند.
یک روز او برای خرید ران مرغ به مغازه رفت. اما نمیدانست ران مرغ به زبان
انگلیسی چه میشود. برای همین اول دست هایش را از دو طرف مانند بال مرغ بالا
و پایین کرد و صدای مرغ درآورد. بعد پایش را بالا آورد و با انگشت رانش را به
قصاب نشان داد. قصاب متوجه منظور او شد و به او ران مرغ داد.
روز بعد او میخواست سینه مرغ بخرد. بازهم او نمیدانست که سینه مرغ به
انگلیسی چه میشود. دوباره با دست هایش مانند مرغ بال بال زد و صدای مرغ
درآورد. بعد دگمه های پالتو اش را باز کرد و به سینه خودش اشاره کرد. قصاب
متوجه منظور او شد و به او سینه مرغ داد
.
روز سوم خانم ، طفلک میخواست سوسیس بخرد. او نتوانست راهی پیدا کند تا
این یکی را به فروشنده نشان بدهد. این بود که شوهرش را به همراه خودش به
فروشگاه برد ..
خیلی منحرفید
!
حواستون کجاست ؟
شوهرش انگلیسی صحبت میکرد!!