ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
باران بشدت میبارید
و مرد در حالیکه ماشین خود را در جاده پیش میراند ،
ناگهان تعادل اتومبیل بهم خورده و از نرده های کنار جاده
به سمت خارج منحرف شد . از حسن امر ،
ماشین صدمه ای ندید اما لاستیکهای آن داخل
باران بشدت میبارید
و مرد در حالیکه ماشین خود را در جاده پیش میراند ،
ناگهان تعادل اتومبیل بهم خورده و از نرده های کنار جاده
به سمت خارج منحرف شد . از حسن امر ،
ماشین صدمه ای ندید اما لاستیکهای آن داخل
گل و لای گیر کرد و راننده هر چه سعی نمود
نتوانست آن را از گل بیرون بکشه ، بناچار زیر باران
از ماشین پیاده شد و بسمت مزرعه مجاور دوید
و در زد . کشاورز پیر که داشت کنار اجاق استراحت میکرد
به آرومی اومد دم در و بازش کرد.
راننده ماجرا رو شرح داد و ازش درخواست کمک کرد .
پیرمرد گفت که ممکنه از دستش کاری بر نیاد
اما اضافه کرد که :
" بذار ببینم فردریک چیکار میتونه برات بکنه . "
لذا با هم به سمت طویله رفتند و
کشاورز افسار یه قاطر پیر رو گرفت
و با زور اونو کشید بیرون.
تا رانندهه شکل و قیافه قاطر رو دید ،
باورش نشد که این حیوون پیر و نحیف
بتونه کمکش کنه ، اما چه میشد کرد ،
در اون شرایط سخت به امتحانش میارزید.
با هم به کنارجاده رسیدند و کشاورز طناب
رو به اتومبیل بست و یه سردیگه اش رو محکم
چفت کرد دور شونه های فردریک یا همون قاطره
و سپس با زدن ضربه بر پشت قاطر داد زد :
" یالا ، پل فردریک ، هری تام ، فردریک تام ،
هری پل ..... یالا سعیتون رو بکنین ...
آهان فقط یک کم دیگه ، یه کم دیگه .... خوبه تونستین "
راننده با ناباوری دید که قاطر پیرموفق شد
اتومیبل رو از گل بیرون بکشه . با خوشحالی
زائد الوصفی از کشاورز تشکر کرد و در حین
خداحافظی ازش این سوال رو کرد :
" هنوزهم نمیتونم باور کنم که این
حیوون پیرتونسته باشه ، حتما هر چی هست
زیر سر اون اسامی دیگه است ، نکنه یه جادوئی در کاره "
کشاورز پاسخ داد : " ببین عزیزم ، جادوئی در کار نیست "