ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ما همواره در تلاشیم از اعمال مدیران موفق درس بگیریم. در حالی که باید سعی کنیم از آنچه در فکر آنها میگذرد آگاه شویم. روشی که آنها را قادر میسازد از کشمکش میان ایدههای متناقض به صورت نوآورانه استفاده کنند.
تمرکز بر اینکه یک مدیر چه کار میکند اشتباه است؛ چرا که در بسیاری از موارد کاری که در یک شرایط خاص صورت میگیرد در شرایط دیگری بیمعنی به نظر میرسد، حتی اگر مدیر و سازمان، همان مدیر و سازمان قبلی باشند.
برای مثال جک ولش، مدیرعامل سابق جنرالالکتریک ابتدا اصرار داشت که سازمانش صاحب بیشترین سهم بازار در صنعت خود باشد؛ در حالی که بعدها همین ولش قانونی را گذاشت که مدیران سازمان را مجبور میکرد سهم بازار سازمان را به بیش از 10درصد ارتقا ندهند.
بدیهی است که در چنین مواقعی تلاش برای فهمیدن اینکه ولش به عنوان یک مدیر بزرگ چه کار کرده است، بسیار گیجکننده خواهد بود؛ چرا که او دو دیدگاه کاملا متناقض را در طول مدت رهبری خود در جنرال الکتریک دنبال کرده است.
پس کجا باید به دنبال یادگیری مهارتهای مدیریت بود؟ یک رویکرد بهتر و در عین حال دشوارتر تمرکز بر طرز فکر رهبر است. به این معنا که پیش فرضهایی که منجر به انجام کاری خاص توسط او شدند و نحوه فکر کردن او را مورد بررسی قرار دهیم. اکثر مدیران موفق در یک خصیصه با یکدیگر اشتراک دارند.
آنها توانایی نگه داشتن همزمان دو فکر کاملا متناقض در سرشان را دارند و سپس بدون اینکه بترسند یا بسادگی یکی از فکرهای موجود را انتخاب کنند، با خلاقیت از میان دو انتخاب متناقض موجود انتخاب سومی را میآفرینند که مشخصههایی از هر دو انتخاب اول را به همراه دارد.
این توانایی فکری است که سازمانهای بزرگ و رهبرانشان را از بقیه متفاوت میسازد. نام این نوع تفکر«تفکر یکپارچه» است و نوعی توانایی است که در اثر تمرین و تکرار حاصل میشود.